زهره رحیمی کنشگر سیاسی
بر در ارباب بیمروت قدرت
در این دوره از انتخابات، من از میان جماعت تحریمکنندگان بودم. آنها که با آگاهی و استدلال البته، به حضور در انتخابات «نه» گفتند. نه از اینرو که کلا احساس بیاثری میکنند که دقیقا برعکس. این «نه گفتنها» را از اثربخشترین تجلیهای قدرت مردم برای شنیدن صدایشان میدانند.
اما به واسطه صفت حزبیام، ابدا از این کارزار انتخاباتی پرهیاهو دور نبودم و طپشها و جریاناتش را به نزدیکی رگِ گردن، میفهمیدم. لذا از هنگام زمزمههای انتخابات ناگهانی، این مسیر هزار بار آزموده را با نگاهی جستجوگر و نقاد دیدبانی کردم.
با حوادث پیش از روز رویداد، آنجا که هر شهروندی فروتنانه و محترمانه، به مشارکت و حضور در کارزار فراخوانده میشود، کاری ندارم. همینطور از زمان اعلام نتایج هم اینجا سخنی ندارم. در این یادداشت تمرکزم بر دوران پساانتخابات و بعد از معلومشدن نتایج است. آنهنگام که سوی پیروز ماجرا به کوی مقصود رسیده و بقولی خرش از پل میگذرد.
دقیقا از این زمان است که برای ارتباط یا ملاقات نیروهای حتی درجه چندم ستادی که تا دیروز چشمدرچشم در راهروها و پلهها و طبقات ستادهای انتخاباتی شانه به شانه میشدی، باید صبر ایوب و اراده فولادی پیدا کنی. بلکه بتوانی احدی از این جماعت پیروز را به چند کلمه گفتگو در خلوت و تمرکز بیابی. این نکته را هم تاکید کنم که در تمامی این سلسله یادداشتها، بیشتر تمرکز من بر فعالین مدنی و تشکیلاتی است و با فوجفوج گرسنگان قدرت و آدمهای دروغینی که هر جا بوی کباب به مشامشان برسد، حاضر میشوند و در دیگر روزها، هیچ اثر مدنی موثری از ایشان نیست، کاری ندارم. اشاره من به نیروهای پایدار میدان کنشگری مدنی است. آنها که طی سالیان، فارغ از اینکه چه دادهاند و چه گرفتهاند، تنها به امید اندک گشایشی در وضعیت جامعه و کشور و فضای سیاسی، خون دلخوردند و شکیبایی ورزیدند. آنها که همیشه خواسته یا ناخواسته، از گردونهی قدرت مرکزی کنار نگاه داشته شدند و کمتر گوشی، صدایشان را شنیده است. اما سالهای متمادی در حوزههای مختلف از محیطزیست گرفته تا سیاست برای ایرانی سربلندتر، اراده و عمل به خرج دادهاند. آری این نیروها بواسطه سالها حضور بردبارانه و تلاش و تعامل با جامعه، حرفهای بسیاری برای زدن دارند، اما دستشان از ضریح قدرت و قدرتمندان هماره دور بوده است.
حالا دقیقا پرسش این متن همین است: کجاست آن سازوکاری که دولت تازه به دورانِ صدارت رسیده، این نیروهای ماخوذ به حیای سیاسی را به مشارکت فراخواند؟ دقیقا با چه مکانیسم و برنامهای قرار هست که دولتِ صدای بیصدایان، پای تجارب و پیشنهادات و تذکرات این قشر از جامعه بنشیند؟ اساسا چرا باید چنین سرمایههای مدنی و سیاسی، برای برقراری کوتاهترین تماسی با عناصر دولت و مسئولین پیروز، ساعتها و روزها از این در به آن در بزنند؟ چرا باید برای پیداکردن یک شماره تماس یا گرفتن یک وقت ملاقات، از دهها رابط و ذینفوذ کمک بگیرند بلکه فرصت رساندن پیامی پیدا کنند؟ اسفبارتر اینکه این شکل از تمنای یکسویه برای برقراری رابطه با دولت و این چرخه عقیم ارتباطی بین دولت و فعالین و نهادهای مدنی، به یک رویه رایج در سیاست و حکمرانی ما بدل شده است. یعنی انگار این رفتار، به خود کنشگران هم نشسته است که برای چنین مشارکتهایی و پیامرسانیهایی، راهی و سازوکاری جز این تقلاهای نابسامان نیست.
اساسا فارغ از اینکه هرگروه یا فعالین سیاسی یا حاضران مدنی، حرف و پیامشان چقدر صحیح، عملی، واقعگرایانه و مهم هست یا نیست؟ چرا سپهر سیاسی ما فاقد مکانیسمهای معقول و کارآمد و کمهزینه برای جلب چنین مشارکتهایی است؟ چرا رساندن این پیامها و حرفها به گوش مسئولین چنین چهرهی آشفته و ناشایست و حتی نامیسری به خویش گرفته است و جز آن در تصورها نیست؟ مگر نه اینکه اساسا بساط قدرت و جلال و جبروت دولت، برای خدمت و در خدمت مردم معنا مییابد و لاغیر؟ پس این تقلاهای دور از شاءن، برای سادهترین ارتباط با مسئولین چه معنا و جایگاهی دارد؟ در سایه فقدان نظام حزبی و همزمان مدعی مردمیبودن، دولتمردان دقیقا مطابق با چه نظام شایسته و موثری، قرار هست که صداهای بیصدا را بشنوند؟ و چرا بساط این روالهای ناصواب و بیسامان در مسیر رساندن پیام مردم به متولیان امور مملکتی جمع نمیشود و جایش را نظامات پویا و خردمندانه و سازنده و رضایتبخش نمیگیرد؟